آن ها هر هفته در عمارت متروکه ای که نامش را قصر نیمه شب گذاشته اند، همدیگر را می بینند. ولی این بار در آخرین لحظه سر و کله ی پیرزنی پیدا می شود و بن را با شیر، خواهری که هنگام تولد او از هم جدایشان کرده بودند، آشنا می کند.
در راه جستوجوی طلسمها یک نفر خرابکاری میکند. هر قدمی که برمیدارند، سازمان تعقیبشان میکنند. نه راه فراری است نه جایی برای مخفیشدن. چه کسی به آنها خیانت میکند؟
«الکس» و «رن» با تمام وجود در جستوجوی طلسمها هستند. حالا دیگر زیاد وقت ندارند چون میفهمند سازمان نقشهی شومی در سر دارد و میخواهد ارتشی شکستناپذیر از جنگجویان سنگی برپا کند. طلسمهای گمشده تنها چیزی است که میتواند این نقشهی شیطانی را نقشبرآب کند....