پس از رسیدن به شهر مرزی مزکیت، آنگوستیاس با زنی به نام وزیتابسیون سالازار روبهرو میشود. وزیتابسیون زنی مسن و مقتدر است که یک
قبرستان غیرقانونی به نام «کشور سوم» را اداره میکند. این قبرستان مکانی برای دفن کسانی است که خانواده یا پولی برای
خاکسپاری رسمی ندارند. زمین این گورستان اما درگیر منازعهای دائمی است؛ تاجری پرنفوذ و گروههای مسلح محلی هرکدام ادعای مالکیت بر آن دارند و حضور مردگان در این زمین، خود به شکلی سیاسی و اجتماعی بدل میشود.
آنگوستیاس سرانجام فرزندانش را در همان قبرستان دفن میکند و تصمیم میگیرد در کنار قبرهایشان بماند. او به تدریج با وزیتابسیون همکاری میکند و درگیر کشمکشهایی میشود که میان صاحبان قدرت و مردم بیپناه جریان دارد. شخصیتهای خلافکار، مانند آلکیدس آبوندیو، تلاش میکنند قبرستان را تصرف کنند و کنترل کامل منطقه را به دست بگیرند. همزمان بیماری فراموشی نیز همهچیز را تهدید میکند و روابط انسانی را از درون متزلزل میسازد.