آرزوهای بربادرفته داستان داوید سشار و لوسین دو روبامپره است که هر دو شاعرند و با هم دوستی دارند. داوید در طول داستان ابتکاری برای تولید کاغذ ارزان پیدا میکند و فریب سرمایهداران را میخورد؛ اما دوستش، لوسین، به شعرسراییهای ناب مشغول میشود.
براساس گزارش ها ، در اوایل قرن نوزدهم ،ملوانانی که درون رود تیمز می افتادند ، غرق نمی شدند بلکه با تنفس گاز سمی و بدبوی این رودخانه که در حکم فاضلاب لندن بود خفه می شدند