اين كتاب شامل 16 داستان است. يكی از زيبايی های داستانهای هوشنگ مرادی کرمانی اين است كه در فضای كاملا ساده و صميمانه نوشته شده و نويسنده مهارت منحصر به فردی در بيان خصوصيات كودكان و نوجوانان و رفتار و حركاتشان دارد
بخشی از کتاب
"تازه راه افتاده بودم. دست به درودیوار می گرفتم و تاتی تاتی می کردم. هی زمین می خوردم و هی پا می شدم که «ماه بی بی زن عبدالرسول» نگاهی به قد و بالایم کرد، چشم هایش پر از اشک شد و گفت: شیر من سبک بوده که به این زودی راه افتادی. بچه های خودم هم خیلی زود راه افتادند. کاش مادرت زنده بود و می دید. بعد از ماه بی بی اکبری مادر اکبر» آمد خانه مان. داشتم با اکبر بازی می کردم. شوخی شوخی لگدی زد زیر من. بدجوری دردم گرفت. من هم گازش گرفتم. هم چین گازش گرفتم که صدای جیغش تا هفت خانه رفت. بازویش را گاز گرفته بودم. مادرش جای گازم را نگاه کرد. رد دندان های تیزم را، که توی پوست و گوشت فرورفته بود، دید. اوقاتش تلخ شد و گفت: شیر مرا خوردی که دندان هایت به این تیزی و سفتی شده. شیرم قوت داشت. کاش بهت شیر نداده بودم. حالا می خواهی دندان هایت را با قیچی دانه دانه بکنم؟ دست برد قیچی را بردارد تا دندان هایم را بکند. ترسیدم و زدم زیر گریه. "