بهم فرصت بده محیا!
قلبم لحظهای نکوبید،نبضم قطه شد و خون در رگهایم منجمد شد.
من راه و رسم عاشقی رو بلد نیستم،و اگر قرار باشه یادش بگیرم میخوام شما یادم بدی.
این قلب دیگر مثل سابق نمیشد آنهم وقتی اینچنین خودش را به در و دیوار سینه ام میکوبید.
من از پس برنمیام آقاسید.
باور کن فقط تو از پسش برمیای چون اگر قرار باشه من خانوادهی داشته باشم دوست دارم این خانواده تو و هستی باشین نه هیچکس دیگهای.