صدای بلندم باعث شد بابا بدوبدو از اتاق خواب بیرون بیاید تا ببیند این همه سر و صدا برای چیست. گفت: «مشکل چیه اینجا؟» من هم گفتم: «مشکل دلیاست. عینک آفتابی که به چشمش نیست، قیافه اش ترسناک شده!» بعد بابا گفت چقدر قشنگ می شود اگر فقط یک روز صبح، جروبحث ما دوتا آسایش خانه را به هم نریزه.