امروز وقتی نقاشی می کشیدم، باد زوزه کشان خودش را به حیاط خانه ی ما رساند. فکر کنم دلش می خواست با من بازی کند خیلی زود پشت پنجره رفتم. باد هرچه هوف هوف کرد و به پنجره زد، قبول نکردم که به حیاط ،بروم چون به مادرم قول داده بودم باد که دید من قبول نمی کنم با او بازی کنم گفت: پس بازی کردن من را تماشا کن.»