پس از سال ها دوری، لوکاس بی دعوت به خانه ای که در کودکی از آنجا به زور اخراج شده بود، باز می گردد. باغ را علف های هرز تسخیر کردهاند انقدر که گلزارهای محبوب مادرش و قبر پدرش را طوری پوشانده اند که تشخیص آنها از هم سخت است. از زمانی که الوی و فلیسبرتو سالها قبل به خانه پدر لوکاس دعوت شدند تا برای پدرش کار کنند، خیلی چیزها تغییر کرده است. دو غریبه غول پیکر، زمین و همه افراد ساکن در خانه را تحت کنترل خود درآورده اند و مزاحمانی مثل لوکاس را بیرون کرده اند. حالا همه چیز پوسیده است. لوکاس، مرد جوان سختی کشیده، به دنیایی روی میآورد که در خاک و تاریکی رشد میکند: دنیای حشرات.گارسیا فریره در نثرش، دنیایی را به تصویر میکشد که با حرص و آز انسانها پایین کشیده شده است، در حالی که در بعیدترین مکانها بارقههای امیدی خودنمایی میکنند.