تورج نیاکانِ داستاننویس، در لحظهای شگفت با فریماه پیرنیا آشنا میشود. او خیلی زود درمییابد که جانش در زمانهای مختلف با جان این زن، که گویی ناگاه بر او نازل شده، پیوند داشته است. به سفری درونی میروند، پر از صحنههای بیم و امید تا عاقبت به کنار راه میافتند؛ جایی که تمام گشتوگذارها به پایان میرسد. این رمان جذاب و خیالورزانه نوشتۀ محمد قاسمزاده (متولد ۱۳۳۴) داستاننویس شناختهشدۀ معاصر است که از دهۀ ۱۳۷۰ به بعد رمانهای متعددی به قلم او منتشر شده و مورد توجه قرار گرفته است.
«تورج نیاکان نزدیک باغ ژاپنی نشسته بود و باغچۀ برگپوش را نگاه میکرد که تای سمت چپ آن دروازۀ بزرگ باز شد و آن زن سفیدپوش بیرون آمد...»