چشمم به در مدرسه بود تا بلکه بلاخره مادرم بیاید. دوست داشتم امروز زودتر از هر روز دیگری می رسید. گیره ها را گرفته بودم توی مشتم و ثانیه به ثانیه نگاهشان می کردم. عروسک بووکه پشت پنجره ی اتاق مدیر بود. دوست داشتم یکی از گیره ها را به او بدهم و گیره ی دیگر را به مادرم بدهم اما بووکه بارانه خودش دوتا گیره سر زیبا داشت. خواستم بروم دست بووکه بارانی را بگیرم و بیاورم توی حیاط زیر باران با او بازی کنم اما ترسیدم مدیر مدرسه جریمه ام کند و گیره های قشنگم را از من بگیرد.