«هنوز مستی خواب در چشمانم بود فکر میکنم چشمانم پف کرده بود چون به سختی باز میشد.
دکمه باز کردن در را فشار دادم و با عجله دستی به موهایم کشیدم.
فرصت نبود تا آبی به صورتم بزنم.
از هیجان لبم را به دندان گرفتم و در آینه کمد جارختی به صورتم نگاهی کردم، هنوز چشمانم خمار خواب بود.
علت آمدن علی را نمیدانستم.
صدای پای او را شنیدم که از پلهها بالا میآمد و من مات و مبهوت وسط هال ایستاده بودم.
با صدای زنگ در هال سعی کردم به اعصابم مسلط شوم و با لحن آرامی گفتم: بفرمایید داخل … »
کتاب امانت عشق داستان دختری است که قصد دارد با پسرخالهاش ازدواج کند، ولی پسر به دلیل داشتن گونهای بیماری درمانناپذیر از ازدواج با او سر باز میزند و…