یک صبح زمستانی، «کیونگها» پیامی فوری از دوستش «اینسون» دریافت میکند که از او میخواهد به بیمارستانی در سئول بیاید. اینسون در حادثهای آسیب دیده و از کیونگها التماس میکند که به جزیره ججو، محل زندگیاش، برگردد تا پرنده سفید محبوبش، آما، را نجات دهد. وقتی کیونگها به جزیره میرسد، طوفانی برفی آغاز میشود. او باید به هر قیمتی به خانه اینسون برسد، اما بادهای یخزده و کولاک، حرکتش را کند میکنند و شب در حال فرارسیدن است. او نگران است که آیا بهموقع میرسد تا حیوان را نجات دهد—یا حتی بتواند از سرمای شدید جان سالم به در ببرد. گمشده در دنیایی از برف، او هنوز از سقوط سرگیجهآور به تاریکیای که در خانه دوستش انتظارش را میکشد، خبر ندارد.