این کتاب روایت لوکا اشتاینمان خبرنگار بینالمللی اهل ایتالیا است. او بیآنکه از قبل بداند، خود را وسط جنگ روسیه و اوکراین میبیند. نزدیک به یک سال در خاک روسیه و اوکراین با سربازان، جوانان گریز از جنگ، مردان و زنان آواره، روز را شب و شب را روز میکند.لوکا در ۱۸ فوریه ۲۰۲۲ از طریق روسیه وارد استان دُنباس (بین روسیه و اوکراین) میشود. بعد از ورود اتفاقی او، چند ساعت بعد مقامات روسیه مرزهای این استان را میبندند و از ورود هر خبرنگار و دیدهبانانی که میتوانند شاهد آغاز حملۀ روسیه به اوکراین باشند جلوگیری میکنند. اما لوکا در وسط سربازان روسیه خود را جا میدهد و لحظه به لحظه جنگ را به مدد کلمات به تصویر میکشد. «چیزی که قرار بود فقط یک سفر کوتاه باشد تبدیل به ماجرایی فاجعهبار شد که هنوز که هنوز است در اوکراین و در دل روسیه ادامه دارد.» _لوکالوکا اشتاینمان تنها شاهد غربی در جبهۀ روسیه به شمار میآید: فرستاده ای میان سربازان پوتین که نوشتههایش در نشریات غربی به چاپ میرسند. او بعد از خروج همیشگی از روسیه و تصمیم میگیرد آنچه حقیقت جنگ است را روایت کند. او در این کتاب که جزو کتابهای ناداستان (روایت واقعیتمحور) محسوب میشود، در ۵۴ فصل لحظات جنگ، جنگی خشن و برادرکشانه را روایت می کند.او چندین ماه سربازان روسیه را در پیشرویهایشان همراهی میکند. جبهه به جبهه در استپهای اطراف دونتسک و داخل شهر ماریوپل. در خط مقدم از نبرد مسلحانه در داخل کارخانۀ فولادسازی آزوفستال و وضعیت اسفبار غیرنظامیانی که در آنجا گیر افتاده بودند روایت میکند، سپس بهسمت شمال و استان لوهانسک رفته و همچنین به کریمه و جنوب اوکراین پا میگذارد، وارد مرکز اتمی زاپوریژیا شده درحالیکه بمبها و موشکها بهطرز خطرناکی در اطراف رآکتور های اتمی فرود میآمده اند. آخرسر دوباره به دونتسک بازمیگردد و راوی ملحقشدن قطعی این استان به روسیه و حملات اوکراین در این ناحیه میشود .اشتاینمان میگوید: «خیلی ها میپرسیدند کار کردن در جبهۀ روسیه چطور برایت ممکن است؟قطعاً کسانی میخواهند استقلال کاری من را زیر سؤال ببرند و به طرفداری از یکی از طرفین جنگ متهم کنند. حال آنکه من راویای کاملاً بیطرف بودم.»