رمان معمائی-ماجرایی «تابان، برج استخوان» مخاطبش را به سفری رازآلود میبرد. سفری که در آن، بازشدن هر گره گرهی جدید بهدنبال دارد؛ و هیچکس و هیچچیز آنچه مینماید نیست.
نورا شوکه بود. اما دلیل شوکهبودن او کمی با دلیل شوکی که بقیه محققان حاضر در آن قایق کوچک پارویی فکر میکردند، فرق داشت. شوک او ناشی از این نبود که نزدیک بود بمیرد. بلکه شوک حاصل از فهمیدن این موضوع بود که واقعا میخواست زنده بماند.