«جیکوب مک نیلی»، پسر هجده ساله مادری معتاد و پدری سوسیوپات که یک باند موادفروشی را اداره می کند، همیشه فکر می کرده که شانسی برای فرار از زندگی کنونی خود ندارد.
پرونک به خواسته قلبی اش اعتراف کرده بود که دلش می خواهد معلم موسیقی شود، ایده ای الکی که فقط برای این پیش کشیده بودش که پدر و مادرش را از نگرانی نجات بدهد و