محصول ذرت کم شده،مادربزرگ و پدربزرگ خسته و بی حوصله اند.مترسک قبلی رفته و دوازده مترسک با صورت های زشت و شرور،جایش را گرفته اند.یک شب،جودی صحنه عجیبی میبیند،مترسک ها میجنبند و روی پایه هایشان پیچ و تاب میخورند. مترسک ها زنده میشوند...

اگر حتی چشمتان به آن بیفتد، به خشونتی دیوانه وار دچار خواهید شد. هیچکس نمی داند که آن چیز چیست و از کجا آمده است...

داستانی کوتاه که تجربه ای از مطالعه آثار هاردی در دنیای پرمشغله امروزی در اختیار خوانندگان می گذارد ....

امروز روز خاصی است: سیزدهمین سالگرد تولد ما

پرویز مهندس معماریست که در روستایی اطراف کرمان مرمت کاروان سرایی متروکه را عهده دار است

روایت متفاوت از ترس‌ هایی که گاه و بیگاه بر زندگی ما سایه می‌ اندازند...