امشب چند تا غم از جنس های مختلف در من اند که هر کدام به تنهایی می توانند مرا از پا بیندازند و عجیب اینجاست که بر پایم و انگار از برخوردشان به هم برقی بجهد و رعدی صدا کند از سرانگشتان من بارانی می بارانند که خواندنی است.
نویسنده نفرت و بیزاری خود را از جامعه و حاکمانش به شکلی هنری و خروشان همراه با مزاح و شوخی در میان شرارت و فلاکتی که تا اعماق جامعهی این کشور آمریکای لاتین پیش رفته و نهادینه شده است را از زبان یک استاد تبعیدی بیان می کند.