کتاب "شبهای روشن" مثل خیلی از داستانهای داستایوفسکی، یک راوی اول شخص بینام و نشان دارد که در شهر زندگی میکند و از تنهایی و این که توانایی متوقف کردن افکار خود را ندارد رنج میبرد.
وقتی زندگانْ مردگان را به خاک نمیسپرند، طبق قانونی ماورایی و نانوشته، مردگان دست به کار دفن زندگان میشوند. و این قانون با بیرحمی در همهجا حاکم است.