علی زندانیای سیاسی است که به دلایلی نامعلوم در حبس انفرادی به سر میبرد و در زندان از طریق تلفن با معلم آوازی آشنا شده و عاشق او میشود. در طراحی صحنه این نمایش تنها از یک چهارپایه و مربعی روی زمین که بازیگر در آن اجرا میکرد استفاده شده است...
"شهر و دیوارهای نامطمئنش" با داستان زوجی جوان و بینام آغاز میشود، پسر و دختری نوجوان که عاشق یکدیگرند. روزی دختر ناپدید میشود و غیاب او ذهن پسر را تسخیر میکند...
از همان دور معلوم بود، آنقدر معلوم بود که حتی کور هم میتوانست ببیند که آنان مرگ را به بازی گرفتهاند و اصلا به شوق مرگ پا به این معرکههولانگیز گذاشتهاند. احمد از پشت شیشه و کرکرهی مشبک پیرهندوزی حس کرد، کشف کرد، یقین پیدا کرد که آن جوانان تا هدیهای هدیههایی به مرگ ندهند رضا نخواهند داد و به خانه نخواهند رفت...