داستان یک ماهیگیر کوبایی سالخورده ی بخت برگشته و بزرگ ترین آزمون زندگی اش نبردی نفس گیر و سخت با یک نیزه ماهی غول پیکر در دوردست های جریان خلیجی اقیانوس اطلس را حکایت می کند.
داستان پرشور و طوفانی عشق جنون آمیز و به نوعی شیطانی میان کاترین ارنشاو و هیثکلیف است. هیثکلیف، کودکی سرراهی بود که پدر کاترین، او را به فرزندی پذیرفت...
صبح یکشنبه آوریل 1813 بود ، صبحگاهی که نوید یکی از آن روزهای روشن را داد که پاریسی ها ، برای اولین بار در سال ، سنگ فرش های خشک در زیر و یک آسمان بی ابر را می بینند