زنها از کی نامرئی میشوند؟ از چهلسالگی؟
دورته نورس این سوال را بارها از خودش، از قهرمانهای داستانش و از مخاطبانش پرسیده و سونیا تبلور این گمگشتگی را در رمان «آینه، چپ، راست، راهنما» به نمایش میگذارد. زنی در دههی چهارم زندگی که دیگر ترجمهی داستانهای جنایی سر ذوقش نمیآورد، روزمرگی روانش را فرسوده؛ سونیا در جستوجوی چیزی است که حتی نمیتواند نامی برایش بگذارد. شاید رانندگی یاد گرفتن بتواند گامی کوچک و نمادین به سمت استقلال و کشف خویشتن باشد، اما جادهی پیشروی زندگی گویی پیچهای ناشناختهی زیادی برایش تدارک دیده.
در این قصهی تاریک آمیخته به طنزی ظریف؛ سونیا چطور باید با مربی رانندگی با آن صدای خشن، با تنهایی، با خواهری که حتی جواب تماسهایش را نمیدهد و ماساژوری که دم بهدم به مراقبههای وهمآلود دعوتش میکند به زندگی رونقی بدهد.