شهری پر از غبار، پر از خشکسالیام
آواز کوچ میشنوم از اهالیام
شرمنده نگاه نسیمم که گهگدار
از روی جبر میگذرد از حوالیام
فرصت به هیچ فصل بهاری نمیدهند
دروازههای تنگدل بیمجالیام دیوارها! چهها که تماشا نمیکنید
از روزهای جاری آشفته حالیام | ای کاش زیر و رو شوم آخر به دست عشق
چشم انتظار زلزلهای احتمالیام