حالا وقتی به گذشته برمیگردم، هرچند که هیچ بعید نیست همین الان هم اشتباه کنم، میبینم که ترس و ناراحتیام در آن لحظه بیشتر به این خاطر بود که فهمیدم من و مادرم آدمهایی مستقل و جدا از همیم، که...
مکایا بی گالت با هر جملهای که مینویسد شما را طلسم میکند. لیدیا، برادرش و جزیره -قلمرو رازها و شورآبها، سرزمین انزوا و آرزو- به دور خواننده تاری میتنند که تا آخرین جملۀ کتاب رهایش نخواهد کرد.