کتاب آخرین روزها
یک روز متوجه شد که دارد تکهتکه میشود. تکه کاغذی برداشت و نوشت: «دارم تکهتکه میشوم» و زیر آن نوشت: ۲۳ و ۱۳ دقیقه. چند روز بعد این جمله به ذهنش خطور کرد: «آدمهای کوچک هر روز کوچکتر میشوید! تکهتکه میشوید، شمایی که آسایشتان را دوست دارید، سرانجام از بین میروید.» ولی نمیخواست از بین برود.