و اشک کوه جاری کشته در رودی که میداند
و میخواند سرود وصل دریا را چو افسانه
ومن هم در میان اشک و آواز و صدای رود
قدم بر کوچهها آرام چون شبگرد دزدانه
نم باران و عطر کوچه باغ پر ز نارنج و
پر از مستی هوای شهر ما چون کنج میخانه