سکوت محض بود. آواز سیرسیرکها توی حیاط و آن بازی مخوف ابر و ماه، که دلش نمیآمد دوباره به آن خیره شود. برگشت دوباره تکیه داد به پشتیها. صدای کوفته شدن سنگ بر دروازه آمد. سروان نه خوفی کرد نه ارادۀ خاصی داشت. بیترس و واهمه رفت جلوی حیاط و در را باز کرد. چند اسب سوار بودند...
ما آب حیات می فروشیم.
کتاب وب : خدمات ویژه برای خرید کتاب از جمله خرید کتاب با تخفیف و ارسال رایگان کتاب به سراسر کشور
قطع کتاب | رقعی |
تعداد صفحه | 227 |
نوع جلد | شومیز |
نویسنده | |
مترجم | |
ناشر | |
نوبت چاپ | 1 |
تاریخ چاپ | 1395 |
موضوع | رمان ایرانی |
شابک | 9786001219047 |
تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به سایت کتاب وب می باشد.