کنار پنجره ناهار میخورم.کلاغ پر میزند و می آید روی هره ی پنجره مینشیند.هیچ وقت آن قدر نزدیک نیامده بود.گوشت غذا را میگذارم کنار پنجره با پرش های کوچک نزدیک تر میشود.گوشت را بر می دارد و عقب میرود.با پایش گوشت را میخورد و من پلوی بدون گوشتم را.میرزاآقا از توی حیاط با تعجب نگاهم میکند و میگوید:«جل الخالق،دوستی آدم با کلاغ؟...»کلاغ از صدای میرزا آقا میترسد،گوشت را رها میکند و میپرد بالای شاخه،بعد هم لب دیوار.سرش را کج میکند،نگاهش غمگین است.نگاه تمام کلاغ ها غمگین است.انگار می دانند دوستی آدم با کلاغ نمیشود
ما آب حیات می فروشیم.
کتاب وب : خدمات ویژه برای خرید کتاب از جمله خرید کتاب با تخفیف و ارسال رایگان کتاب به سراسر کشور
قطع کتاب | رقعی |
تعداد صفحه | 270 |
نوع جلد | شومیز |
نویسنده | |
مترجم | |
ناشر | |
نوبت چاپ | 5 |
تاریخ چاپ | 1400 |
موضوع | رمان خارجی |
شابک | 9786001822001 |
تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به سایت کتاب وب می باشد.