هر دقیقه ای که می گذشت هوا تاریک تر می شد و سیاهی همه جا را فرا می گرفت. پیشانی پدرش به میز خورد. بعد مثل مانکنی به زمین افتاد. او را روی کاناپه دراز کردند و بعد با یک برانکارد به داخل آمبولانس بردند. در اورژانس بیمارستان در اتاقی بستری شد که مجهز به دستگاه هایی با صدای بوق مانند بود. تمام این ها را پری با تمام وحشت تماشا کرد. هنوز بچه بود و تنها چیزی که به آن فکر می کرد این بود که نکند این ها مجازات است، یا چون پدرش ساعت دیواری را مسخره کرده خدا از دست او عصبانی شده؟ خواست از مادرش که بالای سر او اشک می ریخت بپرسد ولی منصرف شد. از پاسخ احتمالی ترسید. آیا روش خدا این گونه بود؟ اول اجازه می داد آدم حرف بزند و شوخی کند و خودش را بیان کند و بعد می گفت: پس تو هستی که حرف های مزخرف می زنی؟ و تلافی می کرد. درک خداوند به عنوان موجودی انتقامجو و مجازات کننده  چقدر ترسناک بود. زبان خداوند زبان مهر و محبت بود و یا زبان ترس و وحشت؟

ما آب حیات می فروشیم.

کتاب وب : خدمات ویژه برای خرید کتاب از جمله خرید کتاب با تخفیف و ارسال رایگان کتاب به سراسر کشور

فروشگاه اینترنتی کتاب وب