آنها در امتداد ساحلی سراشیب که به ندرت آنجا میرفتند قدم زدند و در سکوت دور و دورتر شدند و به دماغۀ مجاور رسیدند. پدرش گفت: «فکر نمیکنم من بتونم بدون زن زندگی کنم. نمیگم اینجا بودن با تو عالی نیست، اما من همیشه دلم برای زندگی با زنها تنگه. نمیتونم به زنها فکر نکنم. نمیدونم چه مرگمه. نمیدونم چطور میشه وقتی اصلاً زنی اینجا نیست، این طوری فکر و ذکرم اسیرشون باشه. مثل اینه که ما اینجا اقیانوس و کوه و درخت داریم، اما در واقع انگار هیچی اینجا نیست مگه اینکه من یک زن لعنتی کنارم داشته باشم.»
ما آب حیات می فروشیم.
کتاب وب : خدمات ویژه برای خرید کتاب از جمله خرید کتاب با تخفیف و ارسال رایگان کتاب به سراسر کشور
قطع کتاب | رقعی |
تعداد صفحه | 268 |
نوع جلد | شومیز |
نویسنده | |
مترجم | |
ناشر | |
نوبت چاپ | 4 |
تاریخ چاپ | 1402 |
موضوع | رمان خارجی |
شابک | 9786003768420 |
تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به سایت کتاب وب می باشد.