نمی دانم مادرم با شرایط سخت زندگی مان چطور توانست ما را در کنار هم و با محبت کامل نگه دارد و نه من، نه خواهر و برادرها و نه پدرم هرگز کمبود عاطفی احساس نکنیم. او برای همه مان وقت کافی می گذاشت.
وقتی خواهر بزرگم گریه کنان از مدرسه می آمد و در اتاق را محکم می بست، مادرم اولین کسی بود که پیشش می رفت و با او حرف می زد؛ یا وقتی برادرم با خوشحالی از مدرسه می آمد، مادرم اولین کسی بود که ماجراهای او را با هیجان گوش می داد؛ وقتی خواهرهای کوچکم سر لباس یا عروسک دعوا می کردند، مادرم با آرامش آنها را جدا و آرامشان می کرد.
تا موضوع خیلی مهمی پیش نمی آمد، همیشه آرامشش را حفظ و اوضاع را به خوبی کنترل می کرد. هیچ وقت به ما نگفت: «وقت ندارم».
الان هم همین طور؛ من دارم اسباب کشی می کنم به خانه جدیدم و فقط یک جمله گفتم: «مادر بیا» و ساعتی بعد مادرم پشت در بود. باز به او احتیاج داشتم و او پیشم بود.
وقتی مامان به خانه می رسید، من با سرعت به آغوشش می پریدم و گریه می کردم، مادرم آن روزها می گفت:
«هروقت ترسیدی یا نگران موضوعی بودی، به من فکر کن.»
از آن روز تا حالا، به خصوص زمانی که در خوابگاه مدرسه می ماندم، هروقت نگران می شدم، به مادرم فکر می کردم و به لبخند زیبای مادرم و جمله معروفش که می گفت:«عزیزم همه چیز درست می شود، جای نگرانی نیست».
ما آب حیات می فروشیم.
کتاب وب : خدمات ویژه برای خرید کتاب از جمله خرید کتاب با تخفیف و ارسال رایگان کتاب به سراسر کشور
قطع کتاب | رقعی |
تعداد صفحه | 159 |
نوع جلد | شومیز |
نویسنده | |
مترجم | |
ناشر | |
نوبت چاپ | 1 |
تاریخ چاپ | 1399 |
موضوع | رمان خارجی |
شابک | 9786226712248 |
تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به سایت کتاب وب می باشد.