هنوز عماد روی صندلی ننشسته که صنم می گوید: «عماد، تو هنوز از کارم چیزی نگفتی.» -... اوه... یادم رفته بود. چند وقتی بود که آلکس دنبال کارمند میگشت. چون خیلی از مشتریهاش ایرانیاند، میخواد یه کارمند ایرانی بگیره. تو هم که انگلیسیات خیلی خوبه. بهش گفته بودم داری میآی.
صنم با موهاش بازی میکند. زلزده است به اتوبان.
وقتی آرش و صنم ایران را ترک میکردند، نمیدانستند مهاجرت به آمریکا با اتفاقات غیرمنتظره، شادیها و تلخکامیهای بزرگی همراه است.
ما آب حیات می فروشیم.
کتاب وب : خدمات ویژه برای خرید کتاب از جمله خرید کتاب با تخفیف و ارسال رایگان کتاب به سراسر کشور
قطع کتاب | رقعی |
تعداد صفحه | 296 |
نوع جلد | شومیز |
نویسنده | |
مترجم | |
ناشر | |
نوبت چاپ | 6 |
تاریخ چاپ | 1398 |
موضوع | رمان ایرانی |
شابک | 3-798-369-964-978 |
تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به سایت کتاب وب می باشد.