میتوانستم آقای رستون را تصور کنم که با شانههای افتاده روی لبهی تختش نشسته و تفنگ را در دستش نگاه داشته. احتمالاً چند باری تفنگ را به طرف سرش بالا برده و هر بار موفق نشده کار را به پایان برساند. بعد، لولهی تفنگ را داخل دهانش گذاشته، سرمای فلزی آن را بهسرعت با لبهای خشک و ترکبرداشتهاش حس کرده و لولهی تفنگ در نرمی بین لب و زبانش جای گرفته. تصور میکردم احتمالاً زمانی که لولهی تفنگ را در دهانش احساس کرده، وحشت کرده و به خود لرزیده و بعد، تفنگ را از دهانش بیرون آورده و در کشوی کمدِ کنار تخت گذاشته و در کشو را هم محکم بسته است.
صدایش شکوهآمیز و سوزناک، اما حاکی از تسلیم بود: «چرا باید به این زندگی ادامه دهم؟ نمیتوانم راه بروم، همسرم حاضر نیست با من حرف بزند، هیچ کاری نمیتوانم بکنم. هدف از این زندگی چیست؟» ماتمزده به من خیره شد و ادامه داد: «شما به من بگویید.» این جملهی او هم التماسی عاجزانه و هم درخواستی برای پاسخ بود...
ما آب حیات می فروشیم.
کتاب وب : خدمات ویژه برای خرید کتاب از جمله خرید کتاب با تخفیف و ارسال رایگان کتاب به سراسر کشور
قطع کتاب | رقعی |
تعداد صفحه | 270 |
نوع جلد | شومیز |
نویسنده | |
مترجم | |
ناشر | |
نوبت چاپ | 2 |
تاریخ چاپ | 1399 |
موضوع | سرگذشتنامه |
شابک | 9786222010492 |
تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به سایت کتاب وب می باشد.