همین را می خواستی بشنوی چارلز؟ من دیگر نمی خواهم با تو مخالفت کنم. توانش را هم ندارم جلو تو بایستم. قرار هم نیست بکشمت یا سرزنشت کنم یا تو را پیش این مشاور و آن مشاور بفرستم.» چارلز با شنیدن این حرف ها خوشحال شد. فکر کرد که سو سرانجام با او و تغییرش کنار آمده. سو ادامه داد: «از این به بعد فقط می نشینم و دعا می کنم. امیدوارانه هم دعا می کنم. حتی به درگاه خدای تو دعا می کنم. التماس می کنم. از او خواهش می کنم تا خودش باعث شود فراموشش کنی. تا هوایش را از سرت بیندازد. تا تو را به من برگرداند.»
«سو، این کار اشتباه است!»
«نه نیست چارلز. خیلی هم منصفانه است. منصفانه تر از کاری که تو با من کردی. تو خدایت را برداشته ای و همه جا جار می زنی. هیچ خدای دیگری را هم قبول نداری، اما من یک گوشه می نشینم و با خدای تو حرف می زنم. آرام و ساکت. هیچ کس نمی فهمد. فقط من می دانم و او. حالا کداممان با انصاف تریم؟ اگر خدای تو واقعا بزرگ تر، قوی تر و مهربان تر است پس باید به حرف های من گوش کند. پس نباید دل مرا بشکند.»
ما آب حیات می فروشیم.
کتاب وب : خدمات ویژه برای خرید کتاب از جمله خرید کتاب با تخفیف و ارسال رایگان کتاب به سراسر کشور
قطع کتاب | رقعی |
تعداد صفحه | 287 |
نوع جلد | شومیز |
نویسنده | |
مترجم | |
ناشر | |
نوبت چاپ | 2 |
تاریخ چاپ | 1401 |
موضوع | داستان خارجی |
شابک | 9789643379506 |
تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به سایت کتاب وب می باشد.