«قرار بود سفری بینظیر باشد؛ سفری به مقصد نورسنلایت؛ سفری در یک کشتی مسافربری بسیار شیک. لو بلکلاک، روزنامهنگار، شانسی تازه به دست آورده بود تا حادثۀ تلخ دزدی از خانهاش را فراموش کند؛ ولی گویا قرار نبود هیچچیز طبق برنامه پیش برود.
لو نیمههای شب، با شنیدن صدای فریادی از خواب پرید. بهسرعت به سمت پنجرۀ کابینش رفت و چشمش به جسدی افتاد که از پنجرۀ کابین کناری، به بیرون پرتاب شده بود؛ ولی براساس اطلاعات ثبتشده، مسافر آن کابین هرگز وارد کشتی نشده بود و هیچیک از اعضای کشتی نیز گم نشده بودند. حالا لو مانده بود و افکارش. آیا نیمهشب توهم به سراغش آمده بود؟ یا بهراستی قاتلی در کشتی حضور داشت؟ او چگونه میتوانست حضور قاتل را ثابت کند وقتی هیچکس نمیخواست حرفش را باور کند؟»
«وقتی ضربهی روحی بهت وارد شده، هیچی مثل یه چای داغ و شیرین نیست.» بنابراین، نشستم. دستهای لرزانم به دور زانوهایم چفت شدهبود. او به سمت آشپزخانۀ کوچکش رفت و با دو لیوان در یک سینی بازگشت. نزدیکترین لیوان را برداشتم، جرعهای نوشیدم و گرمای لیوان زخم روی دستم را به درد آورد. آنقدر شیرین بود که طعم خون توی دهانم را که با آن قاطی شد حس نکردم که به گمانم خودش نعمتی بود. خانم جانسون چیزی نخورد، بلکه فقط مرا تماشا کرد. پیشانیاش از نگرانی چین خوردهبود. با لکنت گفت: «اون.. اون بهت آسیب رسوند؟»
ما آب حیات می فروشیم.
کتاب وب : خدمات ویژه برای خرید کتاب از جمله خرید کتاب با تخفیف و ارسال رایگان کتاب به سراسر کشور
قطع کتاب | رقعی |
تعداد صفحه | 370 |
نوع جلد | شومیز |
نویسنده | |
مترجم | |
ناشر | |
نوبت چاپ | 4 |
تاریخ چاپ | 1400 |
موضوع | رمان خارجی |
شابک | 9789644429965 |
تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به سایت کتاب وب می باشد.