دوباره مجید گریه کرده بود و آب دماغش را بالا میکشید.
امید از راه رسید و گفت: باز چی شده بچه؟ کسی اذیتت کرده؟
مجید گفت: نه، کسی اذیتم نکرده. فقط دلم گرفته!
امید نگاهی به من کرد و گفت: داداش نیما، هر کی دلش میگیره، باید چه کارش کنن؟
من گفتم: نمیدونم، فقط میدونم که هر وقت توی خونه لولههای فاضلاب کف حمام یا آشپزخونه میگیرن، بابام با یک لوله باز کن پمپی پلاستیکی راه آب رو باز میکنه!
سینا که از خنده غش کرده بود، گفت: هی پسر، این چه ربطی به حرف امید داره؟
ما آب حیات می فروشیم.
کتاب وب : خدمات ویژه برای خرید کتاب از جمله خرید کتاب با تخفیف و ارسال رایگان کتاب به سراسر کشور
قطع کتاب | رقعی |
تعداد صفحه | 112 |
نوع جلد | شومیز |
نویسنده | |
مترجم | |
ناشر | |
نوبت چاپ | 1 |
تاریخ چاپ | 1401 |
موضوع | داستان کودک |
شابک | 9786229564684 |
تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به سایت کتاب وب می باشد.