اون چیزی که دربارهی نجاتدادن مردم گفتم، درست نبود. شاید فکر کنی هست؛ چون شاید دلت بخواد یکی دیگه نجاتت بده و ازت مراقبت کنه یا اینکه بدجور دلت میخواد کسی رو نجات بدی. اما درواقع یه نفر دیگه نمیتونه نجاتت بده. نمیتونه تو رو از دست خودت نجات بده. تو پای تپه خوابت میبره و گرگ از کوهها میآد پایین و تو امیدواری که یکی از خواب بیدارت کنه. یا دنبالش کنه و دورش کنه. یا با تفنگ بکشتش. اما وقتی متوجه میشی که گرگ توی خودته، اون وقته که میفهمی نمیتونی از دستش فرار کنی و اونهایی که عاشقتن، نمیتونن گرگ رو بکشن؛ چون گرگ بخشی از توئه. صورت تو رو روش میبینن و گلوله رو شلیک نمیکنن.
ما آب حیات می فروشیم.
کتاب وب : خدمات ویژه برای خرید کتاب از جمله خرید کتاب با تخفیف و ارسال رایگان کتاب به سراسر کشور
قطع کتاب | رقعی |
تعداد صفحه | 250 |
نوع جلد | شومیز |
نویسنده | |
مترجم | |
ناشر | |
نوبت چاپ | 5 |
تاریخ چاپ | 1402 |
موضوع | رمان خارجی |
شابک | 9786007443927 |
تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به سایت کتاب وب می باشد.