مهتاب از اینکه رضا تا این حد او را درک می کرد احساس خوبی در قلبش جاری شد آسمان رعد بلندی زد و با شدت بیشتری دل به باریدن داد مهتاب خودش هم احساس سرما وجودش را گرفته بود اما نمی خواست به روی خودش بیاورد رضا همین طور داشت در خیابان های شهر چرخ می زد بی آنکه مقصدی داشته باشد نمی خواست مهتاب احساس بدی پیدا کند.
ما آب حیات می فروشیم.
کتاب وب : خدمات ویژه برای خرید کتاب از جمله خرید کتاب با تخفیف و ارسال رایگان کتاب به سراسر کشور
قطع کتاب | رقعی |
تعداد صفحه | 783 |
نوع جلد | شومیز |
نویسنده | |
مترجم | |
ناشر | |
نوبت چاپ | 2 |
تاریخ چاپ | 1400 |
موضوع | رمان ایرانی |
شابک | 9789641932581 |
تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به سایت کتاب وب می باشد.