دست بردار، ماهرخ! خودم شنیدم داشت قضیهی اون دختره رو برات تعریف میکرد. آره، تعریف کرد. همون که محکم خوابونده بودی تو گوشش. بادبزن را ول کردم زمین. گفتم: حالا که یه چیزی رو شنیدی، باید درست بشنوی. باید بفهمی که اون آشغال حقش بود. باید از دانشگاه میانداختنش بیرون. میدونی چیکار کرده بود؟ سر کلاست گنجشک ول کرده بود. آره، سر کلاسم گنجشک ول کرده بود. کدوم الاغی یه همچین کاری میکنه! من داشتم حنجرهمو پاره میکردم، اونوقت او آشغال دنبال این بود که گنجشکو ول کنه و بعد با اون رفیقهای لجنش، ته کلاس، هرهر و کرکر کنن. گفت اینها رو باد بزن. شروع کرد به پشت و رو کردن سیخها، وقتی بادبزن را برداشتم، آهسته گفت: هیچوقت برام نگفته بودی حالا که فهمیدی.
ما آب حیات می فروشیم.
کتاب وب : خدمات ویژه برای خرید کتاب از جمله خرید کتاب با تخفیف و ارسال رایگان کتاب به سراسر کشور
قطع کتاب | رقعی |
تعداد صفحه | 142 |
نوع جلد | شومیز |
نویسنده | |
مترجم | |
ناشر | |
نوبت چاپ | 8 |
تاریخ چاپ | 1402 |
موضوع | رمان ایرانی |
شابک | 9786002295781 |
تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به سایت کتاب وب می باشد.