به جز آنها کسی در رستوران نبود. پیشخدمت چاق رستوران دو سالاد فصل گذاشت روی میز و دور شد. وقتی راه میرفت نفسنفس میزد. سوسن سیگارش را تکاند توی زیرسیگاری شیشهای روی میز و از پنجره به بیرون نگاه کرد. تکه ابر سفیدی یک دستی آسمان را به هم زده بود. . «گمونم عاشقت شدهم. همین»
کیانوش با وحشت نگاهش کرد.
دود سیگارش را از بینی بیرون داد و زیر سیگاری را جابهجا کرد.
«گفتی از کی من رو میشناسی؟ از قبلِتولدم؟ گمونم حق با تو باشه، هر چند من چیزی به خاطرم نمآد اما فرقی هم نمیکنه. چیزی که مهمه، اینه که من دوستت دارم. خیلی دوستت دارم.»
ما آب حیات می فروشیم.
کتاب وب : خدمات ویژه برای خرید کتاب از جمله خرید کتاب با تخفیف و ارسال رایگان کتاب به سراسر کشور
قطع کتاب | پالتویی |
تعداد صفحه | 98 |
نوع جلد | شومیز |
نویسنده | |
مترجم | |
ناشر | |
نوبت چاپ | 6 |
تاریخ چاپ | 1402 |
موضوع | مجموعه داستان فارسی |
شابک | 9786220101147 |
تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به سایت کتاب وب می باشد.