سالها پیش، زمانی که خیلی کافه میرفتم، صحبتهای دختر و پسری که میز پشتی نشسته بودند توجهم را جلب کرد. خیلی جوان بودند، جوانی از صدایشان و حرفهایی که میزدند میبارید. صحبتهایشان خیلی روان و معمولی پیش میرفت. اما یکدفعه دختر، بُرش عجیب و البته زیبایی بین حرفهایشان زد که هیچ ربطی به صحبت قبل و بعدشان نداشت و بهنظرم فوقالعاده خطرناک بود. پرسید:
تو از قیافهی خودت راضی هستی؟
و پسر خیلی قاطع جواب داد: نه، بههیچوجه.
دختر سریع سؤال دیگری پرسید و حرفهایشان به همان روانی قبل ادامه پیدا کرد و البته همین باعث شد وارد موقعیت اشتباهی نشوند. اما تا لحظهای که رفتند منتظر بودم حداقل اشارهای به آن سؤال بشود ولی دیگر دربارهی آن موضوع صحبتی نشد، که خُب، برایم خیلی عجیب بود. چه از بابت اینکه اصلا چرا باید این سؤال به فکر کسی برسد و چه به خاطر جذابیت موضوع. البته آن موقع ادامه پیدا نکردن بحث را به حساب تیزهوشی یا ادب دختر گذاشتم، اما جواب صریح پسر و شجاعتش واقعا شوکهام کرده بود. هر دو یا شاید فقط یکی از آنها حساسیت موقعیت را خوب درک میکرد و خوب میدانست که با ادامه ندادن آن بحث آرامآرام در موقعیتی نزدیک به فراموشی قرار خواهند گرفت...
ما آب حیات می فروشیم.
کتاب وب : خدمات ویژه برای خرید کتاب از جمله خرید کتاب با تخفیف و ارسال رایگان کتاب به سراسر کشور
قطع کتاب | رقعی |
تعداد صفحه | 102 |
نوع جلد | شومیز |
نویسنده | |
مترجم | |
ناشر | |
نوبت چاپ | 18 |
تاریخ چاپ | 1401 |
موضوع | عکاسی |
شابک | 9786002295729 |
تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به سایت کتاب وب می باشد.