اینبار صابون جامد را برداشت و با دقت بین انگشتها و پشتوروی دستهایش را شست. هر چه تلاش میکرد گفتوگوی تلفنی شیرین را از ذهنش خارج کند، کمتر موفق میشد و جزئیات بیشتری از آن در ذهنش شکل میگرفت. شیرینِ ذهنش میگفت: «الان خوابه... حالا میآم میبینمت... نه بابا اون که حالیش نیست...» شیرینِ ذهنش با یک چشم او را میپایید که بیدار نشود و هومنِ ذهنش، مدام تکرار میکرد: «طرفای خونه کاری نداری؟» همزمان، تصویر هومن بر تخت بیمارستان، با گلوی بریده، بخش دیگری از ذهنش را اشغال کرده بود و مردی با لهجهی غلیظ کردی میگفت: «از دوستاشون هستم. بیرون رفتن؟»
ما آب حیات می فروشیم.
کتاب وب : خدمات ویژه برای خرید کتاب از جمله خرید کتاب با تخفیف و ارسال رایگان کتاب به سراسر کشور
قطع کتاب | رقعی |
تعداد صفحه | 159 |
نوع جلد | شومیز |
نویسنده | |
مترجم | |
ناشر | |
نوبت چاپ | 2 |
تاریخ چاپ | 1394 |
موضوع | رمان ایرانی |
شابک | 9786002290861 |
تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به سایت کتاب وب می باشد.