«امروز جلو منو گرفتن و می خواستن منو با زور با خودشون ببرن. دیروز هم مدرسه مارو بستن. دوست های من هم رفتن. من که نمی تونم صبح تا شب خونه بمونم و آشپزی کنم. یا با من می آی یا من می رم.»
چشم هاش پُر از برق شده بود. دستش را تکان می داد. « این جوری نمی مونه، درست می شه اینگرید».
«چی درست می شه؟ روز به روز بدتر هم شده. جواب منو ندادی یا با من می آی یا من می رم».
«من هم اگه بیام اونجا باید آشپزی کنم. استاد ادبیات فارسی به چه دردشون می خوره».
«پس می تونی حال منو بفهمی آقا. معلم زبان آلمانی به چه دردشون می خوره».
شب که به خانه آمد، یادداشتی رو میز اتاقشان بود:
«من می روم خانه روث».
تقاضای طلاق کرده بود...
ما آب حیات می فروشیم.
کتاب وب : خدمات ویژه برای خرید کتاب از جمله خرید کتاب با تخفیف و ارسال رایگان کتاب به سراسر کشور
قطع کتاب | رقعی |
تعداد صفحه | |
نوع جلد | شومیز |
نویسنده | |
مترجم | |
ناشر | |
نوبت چاپ | 2 |
تاریخ چاپ | 1400 |
موضوع | داستان ایرانی |
شابک |
تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به سایت کتاب وب می باشد.