زمستان آن سال یکی از سردترین زمستان هایی بود که زیبا تجربه میکرد.
صبح از خواب بیدار شد و وقتی لحاف سنگین را کنار زد، بوی برف را با بینی یخ زده اش حس کرد. بخاری نفتی سبز رنگ، گوشه اتاق جا خوش کرده و فضا را بخوبی گرم نمیکرد.
در باز شد و با باز شدن آن، سرمای سوزناک که تا آن موقع پشت در اتاق انتظار می کشید، وارد شد. مادر با نان تازه در دستش داخل خانه شد. زیبا سرش را زیر لحاف برد.
ما آب حیات می فروشیم.
کتاب وب : خدمات ویژه برای خرید کتاب از جمله خرید کتاب با تخفیف و ارسال رایگان کتاب به سراسر کشور
قطع کتاب | رقعی |
تعداد صفحه | 117 |
نوع جلد | شومیز |
نویسنده | |
مترجم | |
ناشر | |
نوبت چاپ | 1 |
تاریخ چاپ | 1400 |
موضوع | مجموعه داستان ایرانی |
شابک | 0-41-7497-622-978 |
تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به سایت کتاب وب می باشد.