محمدرضا سرشار در کتاب «اگر بابا بمیرد» داستان پسری به نام اسماعیل را روایت میکند که در روستایی با نام «شکور کندی» زندگی میکند. این داستان روزهای سرد زمستان را به تصویر میکشد که یکریز برف میبارد و روستا تا کمرکش دیوارها در برف فرو رفته است؛ به شکلی که نه کسی میتواند به ده وارد شود و نه کسی خارج از ده شود. همه اهالی در خانهها زیر کرسی ماندهاند. در این روزهای سخت و طاقتفرسا پدر اسماعیل سینه پهلو میکند و در بستر بیماری میافتد. پزشک نسخهای برایش مینویسد و چون بیماریش کهنه شده میگوید که به این زودیها خوب نمیشود. پدر روز به روز حالش بدتر میشود، تب میکند و هذیان میگوید. مادر و خواهرهای اسماعیل نیز کارشان روز و شب گریه میشود و برادر پنج سالهاش گریهکنان میگوید: «داداش! اگر بابا بمیرد ما چه کار کنیم؟» اسماعیل که بزرگترین بچه خانواده است، مجبور میشود برای خرید دارو و درمان پدرش به شهر برود، اما هوا به شدت سرد و طوفانی است و برف شدیدی میبارد، راهها بسته شده و صدای زوزه گرگها شنیده میشود
ما آب حیات می فروشیم.
کتاب وب : خدمات ویژه برای خرید کتاب از جمله خرید کتاب با تخفیف و ارسال رایگان کتاب به سراسر کشور
قطع کتاب | رقعی |
تعداد صفحه | 32 |
نوع جلد | شومیز |
نویسنده | |
مترجم | |
ناشر | |
نوبت چاپ | 22 |
تاریخ چاپ | 1399 |
موضوع | نوجوان |
شابک | 9782245062630 |
تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به سایت کتاب وب می باشد.