بعدازظهر بود و داشتم از پله های بلند و زیادی که از ایوان شروع میشد و به حیاط ختم میشد پایین می آمدم که یک دفعه پیش جوانی روبه رویم ظاهر شد جاخوردم زبانم بند آمد برای چند لحظه کوتاه نگاهمان به همم گره خورد پسر سرش را پایین انداخت و سلام داد آنقدر هول شدمه بودم که نتوانستم خواب سلامش را بدهم بدون سلام و خداحافظی دویدم توی حیاط و از آنجا هم یک نفس به خانه خودمان رفتم زن برادرم خدیجه داشت و از چاه آب میکشید من را که دید دلو و آب اتز دستش رها شد و به ته چاه افتاد ترسیده بود گفتم چیشده چرا رنگت پریده؟
ما آب حیات می فروشیم.
کتاب وب : خدمات ویژه برای خرید کتاب از جمله خرید کتاب با تخفیف و ارسال رایگان کتاب به سراسر کشور
قطع کتاب | رقعی |
تعداد صفحه | 98 |
نوع جلد | شومیز |
نویسنده | |
مترجم | |
ناشر | |
نوبت چاپ | 109 |
تاریخ چاپ | 1401 |
موضوع | زندگینانه، خاطره، تاریخ |
شابک | 9786001752629 |
تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به سایت کتاب وب می باشد.