پسر کوچک با خود گفت: « بهتر است دنبال سرنوشت خودم بروم تا کار مناسبی گیر بیاورم.» او به گربه اش گفت: « مجبورم تو را اینجا بگذارم و بروم، چون در سفر نمی دانم چطوری از تو مراقبت کنم.»
گربه گفت: « حالا اگر من بخواهم از تو مراقبت کنم، چه می گویی؟»
پسر گفت:« منظورت چیست؟ تو چطوری از من مراقبت می کنی؟»
گربه گفت: « من می توانم آینده ی درخشانی برای تو فراهم کنم. تنها چیزهایی که لازم دارم، یک کیسه و یک جفت چکمه است.»
پسرک گفت: « باشد، چکمه و کیسه را برایت می خرم.» پسر که از همه جا ناامید بود، می خواست ببینند گربه چطور می خواهد آینده ی او را بسازد و او را خوشبخت کند.
گربه چکمه هایش را پوشید، کیسه اش را برداشت و راه افتاد.
ما آب حیات می فروشیم.
کتاب وب : خدمات ویژه برای خرید کتاب از جمله خرید کتاب با تخفیف و ارسال رایگان کتاب به سراسر کشور