دست هایم را دور شانه اش حلقه کردم و ادامه دادم: «می خواهم دربارۀ یک چیز مطمئن باشم و آن این است که به خاطر من هیچ یک از فرصت هایی که برایت پیش می آید از دست ندهی.»

هلن بره وار به من نگاه می کرد. گفتم :

-تو باید سعی کنی دنیا و مردم را بیشتر بشناسی. مثلا اگر دلت بخواهد به آمریکا بروی، که زمانی صحبتش هم بود، باید با خوشحالی این کار را بکنی.

-البته، من دلم می خواهد به جز تو چیزهای دیگری هم در زندگی داشته باشم، ولی بعدا-نه حالا.

ما آب حیات می فروشیم.

کتاب وب : خدمات ویژه برای خرید کتاب از جمله خرید کتاب با تخفیف و ارسال رایگان کتاب به سراسر کشور

فروشگاه اینترنتی کتاب وب