آوازه خوان فریاد بلندی می کشد و حفره ای را که روی صندوق بزرگ است باز می کند و به درون آن می خزد در حالی که جنازه ی ناجی را به دنبال خود می کشد. زندانیان یک به یک در حالی که دیوانه وار آواز می خوانند به دنبال او می روند گویی آن ها خود را از دنیا به بیرون پرت می کنند. وقتی که آخرین محکوم از نظرها ناپدید شد در جعبه بسته می شود. سکوتی ناگهانی حکمفرما می شود، پس از لحظه ای از پشت جعبه دود سیاه غلیظی به صورت مارپیچ به هوا می رود. برخورد دستی با شانه هایت باعث می شود تپه ی روبه رو ناگهان تاریک شود. بی هوا بر می گردی. چیزی که می بینی هیکل تمام قد یعقوب است که صورتش با پارچه ای سفید پوشانده شده. از جا می پری. می گوید: نگفتم می برنت پسر؟! صدای خنده تپه های اطراف بقعه را پر می کند.
ما آب حیات می فروشیم.
کتاب وب : خدمات ویژه برای خرید کتاب از جمله خرید کتاب با تخفیف و ارسال رایگان کتاب به سراسر کشور
قطع کتاب | رقعی |
تعداد صفحه | 55 |
نوع جلد | شومیز |
نویسنده | |
مترجم | |
ناشر | |
نوبت چاپ | 1 |
تاریخ چاپ | 1399 |
موضوع | رمان ایرانی |
شابک | 9786229662151 |
تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به سایت کتاب وب می باشد.