دوستانش اسم او را گذاشته بودند (زن پراکنده) چون هر تکه از وجودش به سوی کسی یا جایی می دوید: به سوی پسرهایش در آمریکا، شوهرش در تهران، خواهرش در کانادا، برادرش در آلمان، و دوستان نزدیکش پخش وپلا در اطراف و اکناف جهان خودش را با نگاه این آدم ها می شناخت. حس می کرد بدون این دیگران کم و کسر دارد، مثل نشانه ی خانه ای که اسم کوچه یا کد پستی اش پاک شده باشد تیزهوشی وحافظه ی آن وقت هایش را نداشت. اسم آدم ها، فیلم ها، و عنوان کتاب ها از یادش می رفت. مطمئن بود این فاموشی زودرس، این حواس پرتی و سرگشتگی، به خاطر زندگی در جایی ست که جای واقعی او نیست. باید برمی گشت اما... هزار باید و نباید و شاید به این (اما)، به این سه حرف کوچک، آویزان بود. اگر بر میگشت و می دید در شهر خودش هم غریبه است، اگر زبان دوستان قدیمی اش را نمی فهمید و می دید قبولش ندارند، اگر حرف هایی که پشت سر امیررضا می زدند حقیقت داشت؟ اگر اگر اگر ... ماه سیما جواب درستی برای این پرسش ها نداشت. ایستاده بود سر دو راهی، دو نیمه دودل.
ما آب حیات می فروشیم.
کتاب وب : خدمات ویژه برای خرید کتاب از جمله خرید کتاب با تخفیف و ارسال رایگان کتاب به سراسر کشور
قطع کتاب | رقعی |
تعداد صفحه | 160 |
نوع جلد | شومیز |
نویسنده | |
مترجم | |
ناشر | |
نوبت چاپ | 1 |
تاریخ چاپ | 1397 |
موضوع | رمان فارسی |
شابک | 9789644487408 |
تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به سایت کتاب وب می باشد.