پیشی کوچولو نشسته بود توی تاریکی و انگشت هایش را گازگازی می کرد که یکهو گرگ بلا را دید که یقه ی ریحانه را گرفته و توی هوا تاب می دهد. پیشی کوچولو مثل گربه های توی برنامه ی کودک به خودش گفت: «نترس… پیشی کوچولو نترس… تو باید ریحانه را نجات بدهی.»
ما آب حیات می فروشیم.
کتاب وب : خدمات ویژه برای خرید کتاب از جمله خرید کتاب با تخفیف و ارسال رایگان کتاب به سراسر کشور
قطع کتاب | خشتی |
تعداد صفحه | 24 |
نوع جلد | شومیز |
نویسنده | |
مترجم | |
ناشر | |
نوبت چاپ | 3 |
تاریخ چاپ | 1401 |
موضوع | داستان کودک |
شابک | 9786004771436 |
تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به سایت کتاب وب می باشد.